سلام:)
خیلی حال و احوال خوبی ندارم
شبای اصفهان خیلی دلگیره..دوسش ندارم:دی
ولی باید باهاش کنار بیام...
دلم تنگه...
دل تنگ خیلی چیزا..حسرت برای خیلی چیزا
ولی طبق معمول بازم بیخیال...
از کنکورمم نمیخوام چیزی بگم...مشکلیه؟؟؟؟؟
از بس همه عالم و آدم سراغمو گرفتن کلافم...
افسردگی گرفتم...
چند روزه دائمم سرگیجه دارم...بعلهههه
التماس دعا بی نهایتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
جاتون خالی چند وقت پیشم آزمایش خون دادم
آقای دکترم ب کبدم مشکوکه...بعله...عاشق خودمم:دی
حالا همه اینا رو بیخیال:)
امروز صبح رسیدیم اصفهان
یه هفته شمال جای همه خالی:) هوا عالی بود:)
جدا از کنکور خیلییییییییییییییییییی خوش گذشت ولی جای یکی خالی بود...
امشبم خونه پسر عموی پدر گرامم دعوت بودیم ولی پدرم ک پرواز داشت برای اهواز
حال جسمی مادرمم یه ذره خرابه منم ک سرگیجه و فقط ریحانه با عمه م اینا رفت.
خب راسش زیادم دوس نداشتم برم...والا
تا میبینمم بجای اینکه بگن خوبی؟ میگن کنکور چی شد؟ منم جواب میدم آیا؟:دی
و جدا از این حوصله پز دادنای ملتو ندارم ک میگن آره پسر منم اینجوری کرد و دخترم این شد...
حالا البته میدونم به جز آقای مهدی خان (ک اونم مثه من رتبه شو ب بقیه نگفته:دی) کسی دیگه چیزی نمیشه:دی
ولی خوششون میاد تعریف بچه هاشونو کنن:دی
...........
هنوز چند روز بیشتر نگذشته دلم برای آبادان
خرمشهر
دوستام
و... تنگ شده:(
...........
نمیدونم...
من تا حالا دختر خوبی برای پدر و مادرم بودم؟
اونی ک میخواستن بودم؟
کم نبودم؟ کم کاری نکردم براشون؟
ازم راضین؟
اگه من یه دختری مثل خودم داشتم چ احساسی بهش داشتم؟
عذاب وجدان دارم..
احساس میکنم اونی ک میخوان نیستم...
فرصت جبران دارم؟:(
.
.
.
[ یکشنبه چهارم مرداد ۱۳۹۴ ][ 22:48 توسط رایحه جووووون ]
بی خوابی......برچسب : نویسنده : hashemisali بازدید : 124